محل تبلیغات شما

ابوعباس چشم‌های سبز دارد رنگ ماش. موهایش سفید است. کمی شکم دارد. و سرخ و سفید است. اما خیلی قوی است چون کشاورز است. بعد صدایش یک جور بمی و خشانت مخصوص خودش را دارد. وقتی حرف می‌زند انگار پرنده‌ها از بالای نخل‌ها پر می‌کشند. کمی ش گنده است که مهم نیست. چیزهای دیگر جبران این یک قلم را می‌کنند. در واقع آن چیز گنده نیست. عضلانی است.
بعد روی مچ دست‌هایش عَلگ سبز دارد. که وقتی شخم می‌زند چشمش نکنند. به من گفت از کربلا آورده. و اشاره کرد به مرز که اندازه‌ی یک سنگ پرت کردنی فاصله دارد باهاشان.
آن روز یادم نمی‌رود که غروب شده بود و من و پدرم و ابوعباس بین نخل‌ها بودیم و اصلا زنِ ابوعباس هم مُلایه است و برای فاتحه‌ی عمویم آمد روضه خواند.ابوعباس خیلی ازش سرتر است. زن فقط تَتو کرده. همسن مادرم است. اما ابوعباس حتی از پدرم هم مسن‌تر است ولی خیلی قوی‌تر. ماشاءالله به‌اش. کلی نوه دارد. ابوعباس شبیه شط است. زمین را بارور می‌کند. شبیه لگاح است. نخل را بارور می‌کند.

خیلی زحمتکش است.

پدرم می‌گوید تو نباید به ابوعباس توجه کنی. عموزاده‌هایت ناراحت می‌شوند که زنی از ما توصیه‌های کشاورزی را از مردی از غیر خودشان می‌گیرد.

من فکر می‌کنم مرده‌شور عموزاده‌ها را ببرند با آن ریخت‌شانبا این‌که بد هم نیستند اما ابوعباس چیز دیگری است. وقتی با فاصله‌ی کمی به تو نزدیک می‌شود و به تو می‌گوید عمی شَه‌رَزاد و برایت توضیح می‌دهد که چی را کجا بکاری و صدایش توی گوشت می‌پیچد و عطر انسانی را می‌دهد که زحمتکش است و بلد است زندگی کند.حس می‌کنی آهااین چیزی است که می‌خواهم.شطی با آبی پربرکت و شوری آرام.زندگی‌بخش زندگی‌بلد و پر تجربه
شبیه پدرِ آدم اما نه پدر آدم.نه در جایگاه پدر آدم.که بوی توتون می‌دهد و علف تازه.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها