محل تبلیغات شما

پدرم می‌گوید خواب عمویم را دیده. همان که سال ۵۹ شهید شد. مادرم می‌گفت دو هفته بعد از شروع جنگ.

بابام می‌گفت اولین بار است خواب این یکی برادرش را می‌بیند. مادرم می‌پرد من همیشه خوابش را می‌بینم. می‌خواهد این امتیاز را مال خودش کند. دلم برایش می‌سوزد که این‌قدر کودکانه جلب توجه می‌خواهد. پدرم ادامه‌ی حرفش را می‌دهد. می‌گوید: جایی بودیم منتظر ماشین. خواستیم نماز بخوانیم. من دنبال جایی برای وضو بودم اما برادرم عبایی را آورد و پهن کرد و بدون وضو شروع به نماز خواندن کرد.

به پدرم گفتم شاید معنیش مثل همونه که میگن شهید غسل لازم نداره، حالا هم برای نماز وضو نمی‌خواد. 

بابام آرام سرش را تکان می‌دهد.



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها