محل تبلیغات شما

خوب زیر قابلمه‌ها را خاموش کردم و درشان را برداشتم که خنک شوند بعد بروم خردشان کنم یا میکس یا هر چه. نانا با سال آمد. تخم مرغ زرد لیمویی متالیکی در دست. کاردستی مدرسه. خوب رنگ نشده اما از رنگ کردن تخم مرغ برای سفره‌ی عید معاف شدم. همین را می‌گذارم سر سفره و ادای این را درمی‌‎آورم که به کارهای کودکانه‌ی فرزندانم کلی احترام می‌گذارم و در واقع خودم نیک می‌دانم که تمام این‌ها از سر اتساع است و لاغیر. مثل ادای خنک شدن چیزها قبل از خرد کردنشان.
اما بعد

دیگر چه؟

هیچ.
دیروز وقتی وارد اتاق مشاور شدم دیدم موهای پایش را می‌کند و موهای سرش به هم ریخته است. چرا؟

خنده‌ام گرفته بود سراسر جلسه. روی جورابش عکس مردی ریشو داشت. من گفتم این فروید است روی جوراب شما؟ گفت این‌ها را از گناوه خریده. به بندرگناوه گویا زیاد می‌رود دوستمان. گفت نه و تازه دقت کرده بود که یک مرد ریشو روی جورابش است.
من هم بروم یک روز؟ تا حالا نرفته‌ام.  حوصله‌ی جاهایی که دیگران زیاد می‌ روند ندارم.

مشاور نقاشی‌ای به من نشان داد که یکی از بیماران بهبود یافته‌اش کشیده. می‌خواهد قابش کند بزند به دیوار. گفت قابش چه رنگی باشد؟ گفتم مشکی. توضیح هم دادم چرا. توی نقاشی چیزهای به هم ریخته بود. می‌گفت یارو خودش را کشیده. به نظرم از نت کپی‌برداری کرده بود. خوب بدبینم. نه شاید واقعا خودش خودش را کشیده بوده باشد.
اما به هر حال چیزی نفهمیدم. چیزهای پیچیده و مفهومی را نمی‌فهمم زیاد. یعنی حوصله ندارم برایش. مثلا تابلوهای در هم و چرت این‌ها. تابلو یعنی آسمان و دشت و گل.

هاهاها!

چه ضایع نه!؟ چه می‌دانم. شاید برای همین دلیل است که زیاد شعر نو را متوجه نشدم. به نظر آدم خلاقی می‌آیم و شاید هستم یا باشم اما در بعضی چیزها گیر می‌کنم یکی‌اش همین نقاشی‌هاست. خمیازه‌ام را درمی‌آورند. احساس مریض بودن به من می‌دهند.


نمی‌دانم.

بگذریم.

از خودمان بیاییم بیرون.
خوب بله؟ دیگر؟

هیچی دیگر. توی اتاق مشاور یک چیزی شبیه استفراغ است اما  گویا آش است.

شاید مشاور اگر بیکار شد بیاید این‌جا را بخواند و باز از من برنجد.

امیدوارم نرنجد.

یعنی اگر هم برنجد خوب برنجد من نیامدم این‌جا  که مواظب نرنجیدن مشاور باشم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها