لباس گرم پوشیدم. وقتی داشتم لباس گرم را می کشیدم بیرون از توی سبدها فکر می کردم با خودم که از این به بعد کمتر حرف می زنم و کمتر بیرون می روم و کمتر از قبل خرید میکنم و تا آخر عمر همین ها بشود لباس گرم هایم. جوراب ها را هم پایم کردم یک لنگه مشکی و یک لنگه خاکستری. گرم شدند پاهایم. هیچ وقت نمی شود جورابها را با هم پیدا کنم.
بعد هم روی صندلی متحرک که نمی دانم اسمش چیست اما بین خودمان به اسم نم نم باران معروف است نشستم و توی ماگ لوسم که به طرز قابل توجهی مبتذل و سطحی تزیین شده مایع مزخرفی نوشیدم. ترکیب خوبی است از عطر مهوع کره ی فندق و کارامل و بوی صابون و عطر شاش. و اسم تمام اینها هم قهوهی فوری است. ترکیبی مایع که هیچ اثری از قهوه درش حس نمیکنم.
نشستم روی زمین.
سال روی مبل بود.هنوز. بالا.
نانا گفت فردا اسنک می خواهد برای بازارچه.دعا کردم به خاطر خاک تعطیل شوند.
سال گفت تو تاریکی نشین نمی بینمت.
خوب به ذهنم جوابهای خوبی می رسد. مثلا تو توی نور هم زیاد من را نمی بینی یا هر چیزی. نمیخواهم جوگیر و تحت تاثیر فیلم به نظر برسم.
می گویم باشه
درباره این سایت